تشرف ابوالقاسم حاسمى و رفيع الدين حسين






عـالـم جليل , شيخ ابوالقاسم محمد بن ابى القاسم حاسمى با يكى از علماى اهل سنت به نام رفيع الدين حسين رفاقتى قديمى داشت , به طورى كه در اموال شريك و اكثراوقات حتى در سفر با هم بـودنـد و هيچيك مذهب و عقيده خود را از ديگرى مخفى نمى كرد و گاهى به شوخى يكديگر را ناصبى و رافضى مى گفتند, اما در اين مدت بين آنها بحث مذهبى نشده بود.
تا آن كه اتفاقا در مسجد شهر همدان , كه آن را مسجد عتيق مى گفتند, بحث مذهبى ميان اين دو پيش آمد.
در اثناى صحبت , رفيع الدين فلان و فلان را بر اميرالمؤمنين (ع ) برترى داد.
ابوالقاسم , رفيع الدين را رد كرد و حضرت على (ع ) را بر فلان و فلان برترى داد.
او براى مذهب خود به آيات و احاديث بسيارى استدلال كرد و مقامات وكرامات و معجزات بسيارى را كه از اميرالمؤمنين (ع ) صـادر شـده اسـت , ذكـر نـمـود,ولى رفيع الدين , مطلب را عكس نمود و براى برترى ابى بكر, به مـصاحبت او با پيامبر(ص ) در غار استدلال كرد و همچنين گفت : ابوبكر از بين مهاجرين و انصار اين ويژگيها را داشت كه : اولا پيامبر اكرم (ص ) داماد او بود, ثانيا خليفه و امام مسلمانان شد.
و باز ادامـه داد و گـفـت : دو حـديث از پيغمبر(ص ) در شان ابى بكر صادر شده است : يكى آن كه , تو به مـنـزلـه پيراهن منى الى آخر.
دوم اين كه , پيروى كنيد دو نفرى راكه بعد از من هستند, ابوبكر و عمر را! ابـوالـقاسم حاسمى بعد از شنيدن اين سخنان گفت : به چه دليل ابوبكر رابرترى مى دهى بر سيد اوصـيـاء و سـند اولياء و حامل لواء (صاحب پرچم هدايت ) و امام انس و جن و تقسيم كننده جهنم و بهشت و حال آن كه تو مى دانى ايشان صديق اكبر(راستگوى بزرگ ) و فاروق ازهر (جداكننده حق از بـاطـل ) اسـت و بـرادر رسـول خدا(ص ) و همسر حضرت زهرا (س ) مى باشد.
و نيز مى دانى كه هـنـگـام هجرت رسول خدا(ص ) به سوى مدينه , اميرالمؤمنين (ع ) در جاى ايشان خوابيد.
او با آن حـضرت در حالات فقر و فشار شريك بود و رسول خدا (ص ) در خانه صحابه به مسجد رابست , جز در خـانـه آن جـنـاب و عـلـى (ع ) را بـراى شـكستن بتهاى كعبه بر كتف شريف خود گذاشت .
و پـروردگـار مـتـعال او را با صديقه طاهره فاطمه زهرا (س ) در آسمانهاتزويج فرمود.
با عمرو بن عـبـدود جـنـگ كرد و خيبر را فتح نمود.
به خداى تعالى به قدر چشم بهم زدنى شرك نياورد به خـلاف آن سه نفر.
(كه به تصريح خود اهل سنت دهها سال بت پرستى كرده اند.
) رسول خدا (ص ), على (ع ) را به چهار نفر از پيامبران تشبيه نمود آن جا كه فرمود: هر كه مى خواهد به آدم در علمش و نوح در حلمش وموسى در شدتش و عيسى در زهدش نظر كند, به على بن ابيطالب (ع ) بنگرد.
بـا وجـود ايـن همه فضايل و كمالات آشكار و با نسبتى كه با رسول خدا (ص ) داشت وهمچنين با برگردانيدن آفتاب براى او, چطور برترى دادن ابى بكر بر على (ع ) جايزاست ؟ چـون رفـيـع الـديـن ايـن صـحبت را از ابوالقاسم شنيد, كه على (ع ) را بر ابى بكر برترى مى دهد, دوستى اش با او سست شد و بعد از گفتگوى زياد به ابو القاسم گفت : صبرمى كنيم , هر مردى كه به مسجد آمد آنچه را حكم كرد, چه به نفع مذهب من يا مذهب تو, همان را قبول مى كنيم .
چون ابوالقاسم عقيده اهل همدان را مى دانست , يعنى مى دانست كه همه سنى هستند,از اين شرط مى ترسيد, ولى به خاطر كثرت مجادله , شرط مذكور را قبول كرد و باكراهت راضى شد.
بلافاصله بـعـد از شرط مذكور, جوانى كه از رخسارش آثار جلالت و نجابت ظاهر بود و معلوم مى شد از سفر مى آيد, داخل مسجد شد و در آن جا گشتى زد و نزد ايشان آمد.
رفيع الدين با كمال سرعت و اضطراب از جا برخاست و بعد از سلام و تحيت , از آن جوان سؤال كرد كه واقعا بگويد على (ع ) بالاتر است يا ابوبكر؟ جوان بدون معطلى اين دو شعر را فرمود: متى اقل مولاى افضل منهما ----- اكن للذى فضلته متنقصا
الم تر ان السيف يزرى بحده ----- مقالك هذا السيف احدى من العصا ((1))
وقـتـى جوان از خواندن اين دو بيت فارغ شد, ابوالقاسم و رفيع الدين از فصاحت وبلاغتش تعجب كـردنـد, لذا براى اين كه از حالات او بيشتر جويا شوند, از او خواستندكه با ايشان صحبت كند, اما ناگهان از پيش چشمانشان غايب شد و ديگر او رانديدند.
رفيع الدين چون اين امر عجيب و غريب را مشاهده كرد, مذهب باطل خود را ترك گفت و مذهب حق اثنى عشرى را پذيرفت .

پي نوشت:

مـعـنـى شـعر اين است : هرگاه بخواهم در مقايسه بين مولايم على (ع ) و آن دو نفر بگويم , مولايم از آنها با فضيلت تراست , اين جاست كه منزلت او را پايين آورده ام . آيا نمى بينى , اگر بگويى شمشير از عصا برنده تر است , شمشير بابرندگى اش تو را بخاطر اين مقايسه سرزنش خواهد كرد؟

منبع: کمال الدین، ج 2, ص 86